Monday, June 6, 2011

ما از شدگانیم، تو خود را دریاب!

Friday, June 3, 2011

زنگها برای چه کسی به صدا درمی آیند؟


- خب الحمدالله بالاخره ماجراجویی های وودی آلن و لاو ترکاندن هاش با شهرهای کارت پستالی اروپایی نتیجه داد و بعد کارهای متوسطی که توی لندن و بارسلون ساخت بالاخره فیلم پاریسی اش برازنده نام خودش شد. وودی جان دیگر وقتشه که به نیویورک برگردی جان مادرت!
- هرچند «نیمه شب پاریس» نقطه ضعف هایی دارد، شخصیت ها استریوتایپ هستند و زمان معاصر داستان کمی سردستی از آب درآمده ولی مفاهیمی که در فیلم بهشان پرداخت شده آنقدر نو هستند که به نظرم عیب های فیلم را می پوشانند. هیچی نباشد دیدن چهره های فرهنگی/ادبی/هنری اوایل قرن بیستم از دریچه نگاه یک روشنفکر معاصر خالی از لطف نیست.
- یک سیندرلا به روایت وودی آلن!
- فیلمهای وودی آلن هرچقدر هم بد یا تکراری باشند همیشه درشان جمله ها و دیالوگ های شاخص و لذت بخشی می شود پیدا کرد. اینجا هم همین وضع است با این فرق که دیالوگ ها در خدمت قصه هستند و سمت و سوی تماتیک فیلم را جهت می دهند (مثلا نامزد قهرمان به او می گوید پیاده به هتل نرود مبادا گم شود. او گوش نمی کند و در نهایت گم می شود. در گذشته!). این بار نه تنها به دیالوگ ها می خندیم بلکه شاهد اثربخشی آن هم هستیم.
- پیام فیلم (که جا داشت تلویحی تر از چیزی که در فیلم است بیان شود) این است که در حسرت گذشته بودن و حس نوستالژیک به سالهای دور داشتن چیز خوبی نیست و آدم باید قدر لحظه را بداند نه اینکه دنبال ایده آلش در گذشته از دست رفته باشد. ولی هرچه که بود من یکی را خیلی به صد سال پیش پاریس برد جوری که اصلا نمی خواستم فیلم به زمان حال برگردد.
- وودی برگرد نیویورک!

Thursday, June 2, 2011


همه خواب و بیدارند. سرباز نمی تواند در جایش آرام بگیرد. قرار است فردا صبح که بشود ماموریت را شروع کنند. همه می دانند که بسیاری شان فردا کشته خواهند شد. سرباز از جایش بلند می شود، چرخی می زند، سیگاری می کشد و بعد بی هدف روی صندلی توالت می نشیند. آرام و قرار ندارد. رشته افکارش به گذشته می رود. یاد کودکی اش می افتد؛ یاد شبی که فردایش جشن تولدش بود و از هیجان خوابش نبرد...
خمیازه با دهان باز هیچ چهره ای را زیباتر نمی کند. حتی شما دوست عزیز!

Wednesday, June 1, 2011

وقتی از «کورت ونه گات» پرسیدند چه پیامی برای نسل بعد دارد مکثی کرد و گفت «عذرخواهی‌مان را پذیرا باشید.»
ظریفی می گفت همینگوی اگر به پیچیده نویسی رو می‌آورد هیچوقت همینگوی نمی‌شد و فاکنر اگر به ساده نویسی رو می آورد هیچوقت فاکنر نمی شد.
دختری برای دو پسر آن سوی خیابان دستی تکان داد. آن دو هم برایش دست تکان دادند. اولی به دومی توضیح داد «جنده محله مون بود». دومی اضافه کرد «و دختر دایی من».