Wednesday, June 1, 2011
وقتی سلین داشت در آپارتمانش ادای «نینا سیمونه» را درمی آورد، جسی به چه چیزی فکر می کرد؟ به پرواز چند ساعت بعدش؟ به خانواده اش در نیویورک؟ یا ماندن در پاریس؟ سلین نگاه اریبی به او می کند، با چشمان خمار و به تقلید از صدای بم «نینا سیمونه» به جسی هشدار می دهد «هواپیمات میره ها». جسی می خندد و می گوید «می دونم».
چیزی به غروب نمانده...
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment